آمد و قلب مرا دزدید و رفت بی قراری های من را دید و رفت او گمان می کرد من دیوانه ام بر من و احساس من خندید و رفت غنچه های عشق را از خاک جان با تمام بی وفایی چید و رفت دل به او بستم ولی افسوس،او حال و روزم را کمی فهمید و رفت باورم شد رفتنش اما عجیب بعد از او ایمان من لرزید و رفت خواستم برگردم و عاشق شوم عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...
نظرات شما عزیزان:
کد را وارد نمایید:
عکس شما
<-PollName-> <-PollItems->
<-PollName->
<-PollItems->
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 20 بازدید دیروز : 73 بازدید هفته : 231 بازدید ماه : 990 بازدید کل : 41358 تعداد مطالب : 457 تعداد نظرات : 13 تعداد آنلاین : 1