ابزار رایگان وبلاگ

ــــــــــــــــــشعرهای ادبی

ــــــــــــــــــشعرهای ادبی
به سایت شعرهای ادبی خوش آمدید 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان





 این مثنوی حدیث پریشانی من است             بشنو که سوگنامه ویرانی من است


امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام             بلکه به یومن آمدنت جان گرفته ام


گفتی غزل بگو غزلم شور و حال مرد             بعد از تو حس شعر فنا شد و خیال مرد


گفتم مرو که تیره شود زندگانیم                    با رفتنت به خاک سیه می نشانیم


گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد              در چشم باد فرصت دیدن نمی دهد


وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است                معیار مهرورزیمان سنگ بودن است


دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است   اصلا کدام احمق از این عشق راضی است


این عشق نیست فاجعه قرن آهن است          من بودنی که عاقبتش نیست بودن است


حالا به حرفهای غریبت رسیده ام                   فهمیده ام خوب بودن تو را بد شنیده ام


حق با تو بود از غم غربت شکسته ام             بگذار صادقانه بگویم که خسته ام


بیزارم از تمام نارفیقان نارفیق                        این ها چقدر فاصله دارند تا رفیق 


من را به ابتذال نبودن کشانده اند                    روح مرا به مسند پوچی نشانده اند


تا این برادران ریا کار زنده اند                            این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند


یعقوب درد می کشد و کور می شود                یوسف همیشه وصله ناجور می شنود


این جا نقاب شیر به کفتار می زنند                  منصور را هر آینه بر دار می کشند


این جا کسی برای کسی کس نمی شود          حتی عقاب در خور کرکس نمی شود


جایی که سهم مرگ به جز تازیانه نیست           حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست


ما میرویم چون دلمان جای دیگر است               ما می رویم هر که بماند مخیر است


ما می رویم گر چه از الطاف دوستان                  بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است


دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش           در دین ما ملاک مسلمان ، ابوذر است


ما می رویم مقصدمان نا مشخص است             هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است


از سادگیست اگر به کسی تکیه کرده ایم            این جا که گرگ با سگ گله برادر است


ما می رویم ماندن با درد فاجعه است                در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است


دیریست رفته اند امیران قافله                           ما مانده ایم قافله  پیران قافله


اینجا دگر باب من و  پای لنگ نیست                  باید شتاب کرد مجال درنگ نیست


بر درب  آفتاب پی باج می رویم                          ما هم بدون بال به معراج می روی

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,مثنوی,شعرمثوی,شعر مثنوی, ] [ 13:22 ] [ Rashed ]

 دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

  دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

  این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

  باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

 فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

 شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

 توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

 توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

 در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

 بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

 سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

 اما بگذار به سن تو برسند!

 بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 غریب است دوست داشتن.

 و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

 وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

 و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

 به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛

 تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:56 ] [ Rashed ]

همسایه با بال کبوتر زندگی کردم
روی بلندی‌های باور زندگی کردم
در من نگاهی رو به دنیا وا نشد، هرچند
یک‌عمر چون دیوار با در زندگی کردم
هم‌دستِ تیغِ دشمنانم بود، اما من
با سایه‌ام مثل برادر زندگی کردم
می‌دانم اما بازوان تو نمی‌دانند
در سرزمینی شعله‌پرور زندگی کردم
در گوشِ مرگم نغمه‌ای سر کن، که از آغاز
من با همین الله‌اکبر زندگی کردم
کُشتم برای خَلقِ خویی تازه خُلقم را
حس کردم آن‌دم با تو بهتر زندگی کردم
آیا به غیر از مکث در کیفیت چشمت
کار مهم دیگری در زندگی کردم؟
من هم سرم را دوست دارم، می‌شد اما کاش
برگردم آن‌جایی که بی‌سر زندگی کردم
در من نگاهی رو به دنیا وا نشد، هرچند

یک‌عمر چون دیوار با در زندگی کردم
هم‌دستِ تیغِ دشمنانم بود، اما من
با سایه‌ام مثل برادر زندگی کردم
می‌دانم اما بازوان تو نمی‌دانند
در سرزمینی شعله‌پرور زندگی کردم
در گوشِ مرگم نغمه‌ای سر کن، که از آغاز
من با همین الله‌اکبر زندگی کردم
کُشتم برای خَلقِ خویی تازه خُلقم را
حس کردم آن‌دم با تو بهتر زندگی کردم
آیا به غیر از مکث در کیفیت چشمت
کار مهم دیگری در زندگی کردم؟
من هم سرم را دوست دارم، می‌شد اما کاش
برگردم آن‌جایی که بی‌سر زندگی کردم

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:غزل, ] [ 17:51 ] [ Rashed ]

                                                        چه خوش گفت فردوسی پاکزاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

مزن بر سر ناتوان دست زور

که روزی در افتی به پایش چو مور

گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است

توانا تر از تو هم آخر کسی است

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:موردانه کش,شعر,فردوسی, ] [ 17:49 ] [ Rashed ]

 خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:1 ] [ Rashed ]

اونـــا کــه میــمیرن مـیرن تــــو بــرزخ قـاطـی میشـن اهــل بهشت و دوزخ

کـــار همـــــه اونجــــا بخـور بخـــوابــه

تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتــابــه

اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری داره

واســــــه خودش ســاعت کاری داره

سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــه

کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه

فــرشتــه ای هست کـه کارش اینه

صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــره بشینه

کـارکـه نباشه حــوصله ش سرمیره

میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره

مـیخواس تــــوی کـامپـــیوتـر بگــرده

رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مــردهکــــامپیوتــر یکی دو دفه گف: دینگ

پـــرید توی گــزینه ی ” دیپورتینگ ” فرشته هه دسپاچه شد کلیک کــــرد

کامپیوتر بدجوری جیکّ وجـیک کـــــرد

یهــــو در یـــــــه قــبر کهــنــــه وا شد

یـــــه پیــــره مـرد بـــــــا شکـوه پا شد

ازش ســـوال کـــــــردن اسـمت چیـــه

گفـت: ابــوالقــــــــــاسم فـــردوسیـــه

یکـی دوروز نشس تـــــوی یــــه میدون

دیـد نمیشه پـــا شـد اومــد تـــو تهرون

زمـین نفس کشـــید و بــرفــا آب شــد

بهـــــــار اومـد دوبـــــــاره انقــلاب شـد

هـــوای تهــــرون یــه نمه ملــس بــــود

مــزّه ی زنـــدگی حســابی گــــس بود

باز شب عــید اومــد و رختــا نـــــو شد

فصـــل شلــــوغــی و بـــدو بــدو شــد

شاعر شـــــــاهنــامه خوشحـــال شد

دستـای اون رو شـونه هاش بــال شد

بعــد هـــــــزار و چــند ســـــــال دوری

اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــــوری

آتــیـش روشــن جـــوونهـــــارو دیـــد

اونم یه بــــار از روی آتیــــش پـــــریــد

مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن

چن نفـــری دور و ورش واســتــــادن

بــا حـرفاشـون کلی بهش نیــش زدن

گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن

شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حــــال بــد

رفت و نشــس ریشـــشو بــــا تـیــغ زد

خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نــــو بشه

صــاحب کت شلـــــوار و پالتـــــو بشـه

رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتــریـــــن

دیـد همه ی لبـــاسا هَـس مـدین چین

مـو بـه تنـش همـون دقیقه سیــخ شد

یـه خورده واستاد به لبـاســـا میخ شد

مغــــازه داره گفــت : عــزّت زیـــــــــاد

دایــی ، بــــرو کنــــار بذار بــــاد بیــــاد

بـــــا اینــکه چــرت و پـرت گفت یــــارو

شـاعـر شاهنـــــــامه رفـت اون تــــــو

بــــه قـول مــا یـه خورده پالتار خریـــــد

شــال و کـلاه و کـت و شلـوار خریــــد

دستــشـو تـــو جیب بغـل فـــرو کــــرد

اشــــرفــی قـــــــرن چهــارو رو کــــرد

شـــــاعـــر مــــــا بعد خـــــرید هنگفت

به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:

————————————

شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟

چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟

چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟

چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟

تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟

بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش

هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد

نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد

اگــــر لشکــــر انگیـــــزد اسفنـدیـــــار

دگـــر مـــــوی مِش کرده نــاید به کــار

تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان

همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان

تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی

گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی

ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم

حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم

کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام

همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام

————————————–

یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت

مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:

خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم

از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم

ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟

“مــــریم حیـدر زاده” رو میشنـــاسی؟

راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟

ترانـــــه ی رپ از کارات در میـــــاد؟

پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه

یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه

میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی

هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی

بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار

یــــه چی بگوتومایه های ” شاهکــــار”

امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد

چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد

———————————

شاعــر شاهنــــامه ســری تکون داد

هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد

دید نمیتـونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه

هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه

بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود

دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود

طفلی نشس همینجوری غصّه خورد

یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد.

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,بهشت,برزخ,شعر بهشت,اون دنیا, ] [ 14:55 ] [ Rashed ]

 یادته بارون میومد
زیر یه چتر قدیمی
همه از بارون فراری
ما زیر بارون میدویدیم
یادته بارون میومد
زیر یه چتر قدیمی
همه از بارون فراری
ما زیر بارون میدویدیم

گفتنی موندنی ترین روز
همینه که با تو هستم
واسه لمس داشتن تو
از کسی نمیترسم

دو تا پاییز گذشته
زیر بارون با تن خیس
توی تنهایی میمیرم
شونه های هیچ کسی نیست
حالا تا بارون میگیره
حس برگا رو میدونم
دیگه چتر رو دوست ندارم
زیر بارون نمیمونم

تو دلم چه اتیشی بود
وقتی گفتی باهات میمونم
پرسیدی چه حسی داری
گفتم انگار نمیدونم
گفتنی موندنی ترین روز
همینه که با تو هستم
واسه لمس داشتن تو
از کسی نمیترسم


دو تا پاییز گذشته
زیر بارون با تن خیس
توی تنهایی میمیرم
شونه های هیچ کسی نیست
حالا تا بارون میگیره
حس برگا رو میدونم
دیگه چتر رو دوست ندارم
زیر بارون نمیمونم

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 14:45 ] [ Rashed ]

 برو! سفر بخیر، عزیز! یار ِ همیشگی ت منم!

پشت ِ سر ُ نگا نکن! دیدنی نیست گریه ی من!

وقت‌ِ خداحافظی مون، یه حرف ِ آفتابی بزن!

بگو همیشه با منی! تا آخرین فصل ِ سفر!

بگو! بگو تا خون نشه، این دل ِ زار ِ در به در!

سفر بخیر! عزیز ِ دل!

گردنه ها پُر خطر ِ!

ببین که از هق هق ِ من،

شونه ی واژها ها تر ِ !

برای برگشتن ِ‌تو باید کدوم شعر ُ سرود؟

باید کدوم ترانه ر ُ از کف ِ لحظه ها رُبود؟

باید کدوم قصیده ر ُ به دست ِ قاصدک سپرد؟

باید که از تو آسمون چَن تا ستاره رُ شمرد؟

بگو همیشه با منی، تا آخرین سطرِ صدا!

بگو تا این ترانه ر ُ پر کنم از خاطره ها!

سفر بخیر! عزیز ِ دل!

گردنه ها پر خطر ِ!

ببین که از هق هق ِ من،

شونه ی واژه ها تر ِ!●

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 14:38 ] [ Rashed ]

 من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است.

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 14:37 ] [ Rashed ]

 یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی

بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی

بذار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس

بذار حبس ابد باشم ، توعشقی که برام رویاس

بذار با گریه این بارم ، بگم خیلی دوست دارم

اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم

دلم میگیره هر روزی ، که میبینم تو دلگیری

دارم میمیرم از وقتی ، سراغم رو نمی گیری

نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غم بارم

نمی خواستم بدونی که ، چقدر چشمات رو دوست دارم

ولی با گریه این بارم ، می گم خیلی دوست دارم

اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم

فروزن بکس


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:شعر, ] [ 14:32 ] [ Rashed ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 46 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

حرفی ندارم
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 36559
تعداد مطالب : 457
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->